دیـدنی ها و خواندنـی های جـالب
عکس و مطالب جالب روزانه

چهره صورت زنان در کشورهای مختلف

 



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 28 بهمن 1389برچسب:تصاویر عجیب و فوق العاده, زنان,
ارسال توسط nazanin
 اگر یک قورباغه را بردارید وداخل یک ظرف آب جوش بیندازید قورباغه چه کار می کند؟ بیرون می پرد! درواقع قورباغه فورا به این نتیجه می رسد که لذتی در کار نیست وباید برود! حالا اگر همین قورباغه را بردارید وداخل یک ظرف آب سرد بیندازید وبعد ظرف را روی اجاق بگذارید وبه تدریج به آن حرارت بدهید قورباغه چه کار می کند؟ استراحت میکند...چند دقیقه بعد به خودش می گوید: ظاهرا آب گرم شده است وتا چشم به هم بزنید یک قورباغه آب پز آماده است

ادامه مطلب...
ارسال توسط nazanin

لمون پرس- این عکس‌های دردناک در یکی از مناطق آفریقا گرفته شده که ساکنان آن از گرسنگی و قحطی رنج می برند. آنها مجبورند هر چیزی را که می‌یابند بخورند، مثل جسد حیواناتی که مرده‌اند و یا شکار شده‌اند.
این عکس‌ها ده‌ها تن از گرسنگان آفریقایی را نشان می‌دهد که فیل کاملی را می‌خورند. آنها در ابتدا پوست حیوان را کندند، سپس گوشتش را تکه‌تکه کرده و قسمتی از آن را برمی دارند.

 

 




ادامه مطلب...
ارسال توسط nazanin

روزی مدیر یكی از شركت های بزرگ در حالیكه به سمت دفتر كارش می رفت چشمش به جوانی افتاد كه در راهرو ایستاده بود و به اطراف خود نگاه میكرد.

جلو رفت و از او پرسید: شما ماهانه چقدر حقوق دریافت می‌كنی؟

جوان با تعجب جواب داد:ماهی 2000 دلار.

مدیر با نگاهی آشفته دست به جیب شد و از كیف پول خود 6000 دلار را در آورده و به جوان داد و به او گفت: این حقوق سه ماه تو، برو و دیگر اینجا پیدایت نشود، تو اخراجی !

ما به كارمندان خود حقوق می‌دهیم كه كار كنند نه اینكه یكجا بایستند و بیكار به اطراف نگاه كنند.

جوان با خوشحالی از جا جهید و به سرعت دور شد. مدیر از كارمند دیگری كه در نزدیكیش بود پرسید: آن جوان كارمند كدام قسمت بود؟

كارمند با تعجب از رفتار مدیر خود به او جواب داد: او پیك پیتزا فروشی بود كه برای كاركنان پیتزا آورده بود




ارسال توسط nazanin

مردی به استخدام یك شركت بزرگ درآمد. در اولین روز كار خود، با كافه تریا تماس گرفت و فریاد زد:یك فنجان قهوه برای من بیاورید.

صدایی از آن طرف پاسخ داد: شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با كی داری حرف می ‌زنی؟

كارمند تازه وارد گفت: نه

صدای آن طرف گفت: من مدیر اجرایی شركت هستم، احمق.

مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: و تو میدانی با كی حرف میزنی، بیچاره؟

مدیر اجرایی گفت: نه

كارمند تازه وارد گفت: خوبه و سریع گوشی را گذاشت.




تاریخ: سه شنبه 26 بهمن 1389برچسب:,
ارسال توسط nazanin

 


در یک غروب پنج شنبه پیرمرد موسفیدی در حالی که دختر جوان و زیبایی بازو به بازویش او را همراهی می کرد وارد یک جواهر فروشی شدند و به جواهر فروش گفت 
یک انگشتر مخصوص برای دوست دخترم می خواهم مرد جواهرفروش به اطرافش نگاه کرد و انگشتر فوق العاده گرانی و زیبایی که ارزش آن 3 ملیون دلار بود را به پیرمرد و دختر جوان نشان داد.چشمان دختر جوان برقی زد تمام بدنش از شدت هیجان به لرزه افتاد.
پیرمرد در حال دیدن انگشتر به مرد جواهرفروش گفت : خب ، ما این رو برمیداریم. جواهرفروش با احترام پرسید که پول اونو چطور پرداخت می کنید؟
پیرمرد گفت : با چک ، ولی خب من میدونم که شما باید مطمئن بشید که تو حسابم پول هست یا نه بنابراین من این چک رو الان می نویسم و شما می تونید روز دوشنبه که بانکها باز می شه ، به بانک من تلفن بزنید و تایید اونو بگیرید و بعد از ظهر اون روز همون روز من انگشتر رو از شما می گیرم.
.
.
.

صبح دوشنبه مرد جواهر فروش در حالی که به شدت ناراحت بود به پیرمرد تلفن زد و با عصبانیت به پیرمرد گفت : من الان حسابتون رو چک کردم اصلا نمی تونم تصور کنم که توی حسبابتون حتی یک ریال هم نیست!!!

پیرمرد جواب میده : متوجه هستم چی میگید ، ولی در عوضش می تونی تصور کنی که من تو این دو سه روز چه کیفی کردم واقعا که بهترین روزای عمرم بود




تاریخ: سه شنبه 26 بهمن 1389برچسب:,
ارسال توسط nazanin

صفحه قبل 1 ... 54 55 56 57 58 ... 59 صفحه بعد